Fix me| part 4
پسرک توی خونه ی کوچک خودش نشسته و بود و زانوهاش رو بغل کرده بود، سرش رو روی اون ها گذاشته بود درحالی که گریه میکرد. حالا که از کارش اخراج شده بود، دیگه نمیدونست چشکلی پول دربیاره. اون فقط یه پسر ۱۷(چون تابستونه مدرسه نداره) ساله بود، بخاطر سنش بیشتر جاها استخدامش نمیکردن؛ همش هم..همش هم بخاطر اون مردی بود که اومده بود به کافه و لاته سفارش داده بود. دستاش رو مشت کرد و محکم به دیوار ضربه میزد. اینکارو انقدر ادامهداد تا وقتی که متوجه شد مشتهاش کاملا زخم و کبود شده و داره خون میاد؛ از ترس به خودش لرزید و گریه هاش شدت گرفت.
+با..با خودم چکار کردم؟ ن..نَ..نه! این امکان نداره..چر- چرا؟!..اون مردک عوضی!
دستای خونیش رو توی موهاش فرو کرد و نفس نفس زد. درحالی که با خودش توی ی خونه ی ۷۰ متری داد میزد.
+ایی..میسوزه..
چهرهی پسر بخاطر درد مشتهاش درهم رفت و ناله ی ارومی کرد، با خودش فکر کرد، نه اینطوری نمیشه! دستاش رو شست و هودی سفید رنگش رو به تن کرد و از خونه زد بیرون به سمت داروخانه ای که نزدیک ترین داروخانه به خونهاش بود، حرکت کرد.
هنوز زیر لب داشت به خودش و اون مردی که باعث اخراجش از سرکارش بشه، غر میزد و بد و بیراه میگفت. تا وقتی که متوجه شد رسیده، بی تفاوت وارد داروخانه شد و رفت پیش یکی از دکتر های داروساز داروخونه تا ازش مشورت بگیره.
+ببخشید خانم، یه پماد واسه ی دست زخم شده و کبود شده مید-
پسر حرف خودشو قطع کرد وقتی که اون مردو دید، دنیا واقعا انقدر کوچیک بود؟ به سمت مرد بزرگتر دوید و دست به یقش شد.
+اینجا چه غلطی میکنی؟!
داد زد و باعث شد بحث مرد با دستیارش قطع شه. جونگکوک، لبخند کجی زد و لب زد؛
-اصلا فکر کن دارم کاندوم میخرم تورو بکنم، به تو چه نیم وجبی؟
مرد تیکه ای به پسر انداخت، سعی کرد خندش رو کنترل کنه، بخاطر کوچولو و خوردنی بودن پسر روبروش که فقط تا وسطای سینش بود و تازه، دست به یقش هم شده بود با اون قدش!
+خفه شو! تو زندگیمو نابود کردی! میدونی من باید چقدر بخاطر کار تو الان عذاب بکشم؟ بخاطر یه کافه ی لاته ی لعنتی! من تو اون کافه به التماس استخدام شده بودم! و تو..و تو..
پسرک با مشت های زخم شده و بیجونش به سینه ی پسر بزرگتر مشت میزد، اگرچه مشت هاش هیچ زوری نداشتن.
جونگکوک، نیشخند زد، اون واقعا از کارای پسر سرگرم میشد.
-اوه؟ جدی میگی؟ هِه، الان برات درس عبرت بشه که دیگه جایگاهتو بدونی و پسر خوبی باشی.
با تمسخر گفت و حتی سعی نکرد جلوی پسر رو از مشت زدن بهش، بگیره.
با دیدن زخم روی مشتهای تهیونگ، فکری به ذهنش رسید و لبخند شیطانیای به خودش زد...
+با..با خودم چکار کردم؟ ن..نَ..نه! این امکان نداره..چر- چرا؟!..اون مردک عوضی!
دستای خونیش رو توی موهاش فرو کرد و نفس نفس زد. درحالی که با خودش توی ی خونه ی ۷۰ متری داد میزد.
+ایی..میسوزه..
چهرهی پسر بخاطر درد مشتهاش درهم رفت و ناله ی ارومی کرد، با خودش فکر کرد، نه اینطوری نمیشه! دستاش رو شست و هودی سفید رنگش رو به تن کرد و از خونه زد بیرون به سمت داروخانه ای که نزدیک ترین داروخانه به خونهاش بود، حرکت کرد.
هنوز زیر لب داشت به خودش و اون مردی که باعث اخراجش از سرکارش بشه، غر میزد و بد و بیراه میگفت. تا وقتی که متوجه شد رسیده، بی تفاوت وارد داروخانه شد و رفت پیش یکی از دکتر های داروساز داروخونه تا ازش مشورت بگیره.
+ببخشید خانم، یه پماد واسه ی دست زخم شده و کبود شده مید-
پسر حرف خودشو قطع کرد وقتی که اون مردو دید، دنیا واقعا انقدر کوچیک بود؟ به سمت مرد بزرگتر دوید و دست به یقش شد.
+اینجا چه غلطی میکنی؟!
داد زد و باعث شد بحث مرد با دستیارش قطع شه. جونگکوک، لبخند کجی زد و لب زد؛
-اصلا فکر کن دارم کاندوم میخرم تورو بکنم، به تو چه نیم وجبی؟
مرد تیکه ای به پسر انداخت، سعی کرد خندش رو کنترل کنه، بخاطر کوچولو و خوردنی بودن پسر روبروش که فقط تا وسطای سینش بود و تازه، دست به یقش هم شده بود با اون قدش!
+خفه شو! تو زندگیمو نابود کردی! میدونی من باید چقدر بخاطر کار تو الان عذاب بکشم؟ بخاطر یه کافه ی لاته ی لعنتی! من تو اون کافه به التماس استخدام شده بودم! و تو..و تو..
پسرک با مشت های زخم شده و بیجونش به سینه ی پسر بزرگتر مشت میزد، اگرچه مشت هاش هیچ زوری نداشتن.
جونگکوک، نیشخند زد، اون واقعا از کارای پسر سرگرم میشد.
-اوه؟ جدی میگی؟ هِه، الان برات درس عبرت بشه که دیگه جایگاهتو بدونی و پسر خوبی باشی.
با تمسخر گفت و حتی سعی نکرد جلوی پسر رو از مشت زدن بهش، بگیره.
با دیدن زخم روی مشتهای تهیونگ، فکری به ذهنش رسید و لبخند شیطانیای به خودش زد...
۱۰.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.